در حال بارگذاری ...
...

نگاهی به نمایش ”کسوف” نوشته و کارگردانی ”ایوب آقاخانی”

"کسوف"، داستان عشق و درد است. داستانی که روایت همیشه بشر در بند شرایط دشوار اجتماعی را نقل می‌کند. به همین دلیل هم هست که بیش آنکه با ساختار قصه‌اش قصد جلب و جذب توجه مخاطب را داشته باشد، به واسطه حس انسانی و عمیق با مخاطب درگیری و ارتباط ایجاد می‌کند.

نگاهی به نمایش ”کسوف” نوشته و کارگردانی ”ایوب آقاخانی”

&quotکسوف&quot، داستان عشق و درد است. داستانی که روایت همیشه بشر در بند شرایط دشوار اجتماعی را نقل می‌کند. به همین دلیل هم هست که بیش آنکه با ساختار قصه‌اش قصد جلب و جذب توجه مخاطب را داشته باشد، به واسطه حس انسانی و عمیق با مخاطب درگیری و ارتباط ایجاد می‌کند.

مهدی نصیری: سبک و شیوه کار ایوب آقاخانی در نویسندگی و همچنین کارگردانی در آثار متأخر این نمایشنامه‌نویس و کارگردان تا اندازه‌ای تغییر پیدا کرده است. این تغییر را به طور کلی می‌توان از "امپراتور و آنجلو" به بعد مشاهده کرد و در "فصل خون"، "دورترین کرانه..." و "کسوف" هم دنبال کرد.

آقاخانی تا اندازه‌ای از تئاتر قصه محور و داستانگو فاصله گرفته و اگر "مرثیه‌ای برای سبک وزن" را از آخرین کارهایش حذف کنیم، می‌توانیم گرایش به نوعی سادگی در ساختار و تمایل به روایت غیرپیچیده و روان را در آثار او مورد بررسی قرار دهیم. البته این سادگی با اندکی شتابزدگی و سطحی‌پردازی در متن هم همراه بوده و همین ویژگی، برخی از نمایشنامه‌های آقاخانی را با تمایل به سخنوری و نقل روایت همراه کرده است. ویژگی‌ای که با آثار تئاتری و رادیویی پیشین آقاخانی و گرایش به قصه پردازی و طرح معما در آن‌ها تفاوت‌های قابل تأملی دارد.
کسوف، البته در میان نوشته‌های اخیر آقاخانی جایگاه خاص‌تری دارد. به نظر می‌رسد که نویسنده در این اثر با آزادی کامل به سمت طرح مضمون مورد نظرش نزدیک نشده و اگر چه ساختار و شکل مناسب برای بیان اندیشه‌اش را یافته، اما به واسطه تحمیل برخی محدودیت‌ها هنوز به بستر و حوصله کامل برای بیان این اندیشه دست پیدا نکرده است. کسوف تلاش می‌کند تا مفهوم مورد نظر را با خود به همراه داشته باشد، اما ظرفیت‌هایی که ایجاد می‌کند، فرصت و ابزار لازم برای بیان کامل را در اختیار نمی‌گذارند. شخصیت‌ها، جغرافیا، نوع روابط و حادثه اصلی هر یک سایه‌ای از مفهوم مورد انتظار را با خود به همراه دارند. اما ظاهراً امکان بازگشایی دریچه‌های راهنما برای نشان دادن کافی رمزها را در اختیار نویسنده و کارگردان قرار نداده‌اند.
علیرغم اینها فضای خلوت و روایت ساده ارتباط میان آدم‌های داستان که روحی شبیه به روح "فصل خون" را به نمایش می‌گذارد، آنقدر ساده و صمیمی به نظر می‌رسد که هیچگاه در سطح شبکه ارتباطات بیرونی روایت باقی نمی‌ماند و از همان لحظه نخست به دل می‌نشیند و گویی آنکه قصد دارد در ذهن و احساس مخاطب رسوخ کند و عمق پیدا کند.
"کسوف"، داستان عشق و درد است. داستانی که روایت همیشه بشر در بند شرایط دشوار اجتماعی را نقل می‌کند. به همین دلیل هم هست که بیش آنکه با ساختار قصه‌اش قصد جلب و جذب توجه مخاطب را داشته باشد، به واسطه حس انسانی و عمیق با مخاطب درگیری و ارتباط ایجاد می‌کند. آدم‌های آواره و درد کشیده نمایش به همان اندازه که شناسنامه فردی و مختص خودشان را دارند، به واسطه درگیری با شرایط و وضعیت‌شان عمومیت پیدا می‌کنند و اثر، دردی همه‌گیر و بزرگ را با مخاطب به اشتراک می‌گذارد.
شاید اگر این روایت درد و تحلیل آن در شرایط، شکل کامل‌تری پیدا می‌کرد و در اجرا نیز به خلق اتمسفری قدرتمند منتهی می‌شد، حتی نمایش می‌توانست بسیار موفق‌تر از اینها هم باشد.
در این گستره، می‌توان به تحلیل ساختار اجرا در روایت موضوع پرداخت؛ آقاخانی بازجویی را به عنوان یکی از ساده‌ترین شیوه‌های ارائه اطلاعات و پردازش روایت محور ساختار قرار داده است؛ مرد افغانی و همسر ایرانی‌اش پس از یک اتفاق، دستگیر شده‌اند و در دو محدوده روایی موازی بازجویی می‌شوند.
این دو شخصیت در بازجویی‌ها زندگی، شبکه ارتباطات داستانی و حادثه را در پاسخ به سوالات بازجو نقل و تعریف می‌کنند. تکنیک پردازش اطلاعات و ارائه آن در این نمایش به همان اندازه که ساده انتخاب شده است، تأثیر و کارکرد هم پیدا می‌کند.
در واقع علیرغم همه محاسن کار، قرار گرفتن مبنا بر این شیوه می‌تواند در کلیت اثر به یک آسیب هم تبدیل شود. کما اینکه آقاخانی با مهارت، حوادث و وقایع را در پس این گفت‌وگوی اجباری پنهان می‌کند و از ساد‌ه‌ترین جزئیات به نفع برانگیختن کنجکاوی مخاطب سود می‌جوید. اما روایت مستقیم وقایع در مقابل چشم‌های تماشاگر حتی با این ترفند هم برای حفظ استمرار ارتباط میان صحنه و تماشاگر کافی به نظر نمی‌رسد. این در حالی است که تقریباً نیمی از زمان اجرا به پرسش و پاسخ میان بازجو و شخصیت‌های داستان اختصاص داده شده است.
بخش دیگر روایت، اما به بازسازی وقایع اختصاص دارد. وقایعی که رابطه ساده و صمیمی میان میمند و ثریا آن را به حس زیبا و انسانی عشق نزدیک می‌کند و در کنار آن یک ارتباط عمیق حسی دیگر بین شخصیت (آصف) و [:sotitr1:]ثریا شکل می‌گیرد که درد و رنج انسانی و انتقاد نسبت به شرایط را با خود به همراه می‌آورد.
بررسی مشکل‌ روایت در کسوف تا اندازه‌ای برای اثبات کاستی‌های عناصر ساختاری درام در نمایش جدید ایوب آقاخانی کافی به نظر می‌رسد؛ اما در عین حال برآیند عناصر اجرایی و ترکیب کلی نمایش به گونه‌ای است که این کاستی کمتر به چشم می‌آید. بنابراین باید اعتراف کرد که نمایش، ویژگی‌های مثبت و مؤثر دیگری دارد که ضعف‌های ساختاری درام را در آن پوشش داده‌اند.
در جستجو برای یافتن این پاسخ ناگزیر به بازیگری می‌رسیم. حضور موفق حمیدرضا آذرنگ و نسیم ادبی بدن شک مهمترین رمز موفقیت کسوف در اجراست. نمایش با سؤال و جواب بازجو و میمند آغاز می‌شود و آذرنگ با چهره متفاوت و لحن و گویش دیگر گونه‌ای که کاملاً منطبق بر نیازهای نقش است، آنچنان در خلق شخصیت بیگانه و آشنای مرد ساده و عاشق داستان موفق است که حتی اجازه اندیشیدن به شیوه اجرا را به مخاطب نمی‌دهد. حمیدرضا آذرنگ که پیشتر تسلط و توانایی‌اش در ارائه و اجرای نقش‌های کاملاً متفاوت را به اثبات رسانده بود، این بار در نمایش آقاخانی موفق‌تر از همیشه نشان می‌دهد. او یک بستر کلی را محور تحلیل از نقش قرار داده و سادگی محض و صمیمیت انسانی یک مرد را به عنوان روح جاری بر رفتار شخصیت انتخاب کرده است و به زیبایی جزئیات بازی را براساس نیازهای هر لحظه روایت اجرا از میان واقعیت‌ها و ریزه‌کاری‌های مربوط به حوادث و اصل شخصیت بر آن منطبق کرده است. میمند، آنچنان گرم و صمیمی معرفی می‌شود که حتی پاسخ‌های نسبتاً طولانی او در شرایطی که اجبار به پاسخگویی بر آن حکمفرماست، لحظه‌ای میان حضور او و توجه مخاطب فاصله ایجاد نمی‌کند. در عین حال این شخصیت ساده با رعایت جزئیات رفتار در لحن و حرکت آنقدر عمق پیدا می‌کند و جدی می‌شود که تماشاگر حتی برای لحظه‌ای در مورد دردها و خواسته‌ها و شرایط‌اش دچار تردید و شک نمی‌شود و آن را باور می‌کند، درک می‌کند و مؤثر می‌بیند.
در دیگر سو نسیم ادبی، نیز حضور کاملاٌ موفقی دارد. ادبی به زیبایی آشفتگی‌های درون ثریا را تا آنجا که داستان و روایت اجرا انتظار دارد، به دقت با شیطنت و شلختگی و در عین حال زیبایی درونی شخصیت انسانی نقش پنهان می‌کند و در بهترین زمان برملا می‌کند. شکل کار ادبی و نوع بازی‌ای که در کسوف ارائه می‌کند، در کنار بازی ظریف و پر از احساس حمیدرضا آذرنگ آنچنان اتمسفری در کلیت و برآیند اجرا ایجاد می‌کنند که تماشاگر را تا پایان مجذوب و درگیر با روایت و حوادث نگه می‌دارند، و باید تأکید کرد همکاری آقاخانی با دو بازیگر نمایش‌اش به همین دلیل به موفق‌ترین حوزه کار او در "کسوف" تبدیل شده است.
ایوب‌ آقاخانی، در جستجوی شیوه‌ای جذاب برای بیان مفاهیم و دغدغه‌های ذهنی‌اش از "فصل خون" تا "کسوف" به بیانی زیبا و شاعرانه دست پیدا کرده که کمتر درام‌نویس ایرانی تا به حال در ترکیب آن با مؤلفه‌های درام موفق نشان داده است. کسوف این لحن را همچون فصل خون در ترکیب با برخی موتیف‌ها و نشانه‌های مهم معنایی به زیبایی در اختیار گرفته است. زبان و لحن روایت کسوف هر جا که به حقیقت و انسانیت نزدیک می‌شود، خودش را در پس کلام و گفتار شخصیت‌ها به نمایش می‌گذارد و آنجا که می‌خواهد، نشانه و رمز را در گستره مفاهیم به عمق برساند از جغرافیا و طبیعت و گستره‌ای که حاکم بر شرایط و انسان است وام می‌گیرد. باد و خاک در این بستر معنا شناختی هویتی دیگرگونه پیدا کرده‌اند و اصلاً شخصیتی دارند که مشخصه‌های دراماتیک آن کمتر از کارکرد دراماتیک شخصیت‌ها هم نیست. اما بهتر بود که بخشی از این کارکرد زیبایی‌شناسانه در طراحی صحنه نمایش نیز مورد استفاده قرار می‌گرفت.